*برش اول:
فروردین1360 روستای هوفل سوسنگرد
صبح از سنگر کمین پشت رودخانه کرخه به خط خودمان برمی گشتیم. من بودم و ناصر جوهرزاده دوست جاودانه ام که بعدها در کربلای 5 شهید شد و مظاهر که تهرانی بود. نام خانوادگی مظاهر را به یاد نمی آورم.
با قایق عرض رودخانه را به سوی سنگرهای "هوفل" طی می کردیم که قایقی از سمت "سبحانیه" و در مسیر جریان رودخانه با سرعت به سمت ما آمد. با هم به کناره رسیدیم. با به هم رسیدن قایق ها و پژواک صدای آن ها عراقی ها چند خمپاره 81 به رودخانه زدند.مثل همیشه! دکتر چمران بود و علی عباس که لبنانی بود و چند روز بعد همان جا شهید شد و یک نفر دیگر که به یاد نمی آورمش .
پس از سلام و حال و احوال متوجه شدیم دکتر قصد داشته پیش از روشن شدن هوا خودش را به سید خلف برساند اما نتوانسته بود. احتمالا همراهانش به دلیل ناامنی حاشیه رود خانه تعلل کرده بودند تا هوا روشن شود. هنوز هم شتاب داشت.در ده سید خلف نیروهای شهید علیرضا ماهینی که از نیروهای زبده ستاد جنگ های نامنظم و بوشهری بودند، استقرار داشتند.
در هوفل که شرق سوسنگرد واقع می شد، سنگرها بسیار کوچک و با سقف کوتاه بودند و برای استراحت 2 تا 3 نفر توسط نیروهای ارتشی- که پیش از ما آن جا مستقر بودند- ساخته شده بود. دکتر را برای صرف صبحانه به یکی از اتاق های ده در میان ویرانه ها دعوت کردیم. کسی از آمدن او خبر نداشت. تعدادی از بچه ها را صدا کردم .آمدند و آتشی افروختند و کتری های بزرگ آب جوش را آماده کردند وچای حاضر شد و نان وپنیر هم.
دکتر از جابجایی عراقی ها در سمت غرب - مقابل سوسنگرد- پرسید. پاسخ گفتیم.عراقی ها نیروهایشان را طوری مستقر کرده بودند که سوسنگرد را در دهانه یک هشتی قرار داده بود. ما با عراقی ها مشترکا یک مثلث متساوی الساقین می ساختیم که در دو ساق آن عراقی ها بودند و یک ضلع آن هم ما بودیم.اما تقریبا سه زاویه در اختیار عراقی ها بود و ما خط مستقیمی در ضلع سوم و داخل مثلث در امتداد وتر و دوسوی کرخه را در اختیار داشتیم.
زوایای این مثلث یکی تپه های ا...اکبر و شحیطیه بود ، دیگری هم 5 کیلومتری شمال غربی سوسنگرد و زاویه سوم دهلاویه بود.
صبحانه که خوردیم دکتر عازم شد.دستی بر شانه مظاهر زد و پرسید چه آرزویی داری ؟ مظاهر کمی مکث کرد و گفت: آرزو دارم رویاروی عراقی ها شهید بشوم و با دست نشان داد که آرزو دارد ضربدری با تیر دوخته شود و کمی اشک در چشم هایش حلقه بست و دکتر هم متاثر شد. بعد از لحظاتی رو به من کرد و گفت شما چی؟آرزوت چیه؟ گفتم وا... من بلد نیستم مثل مظاهر آرزو کنم، من آرزو دارم هر چه می تونم عراقیا با تیر بدوزم! بلند خندید. گفتم خودت چی دکتر؟ گفت اول آرزوی تو و بعد آرزوی مظاهر!
دکتر از پا ننشست و در دهلاویه یعنی در انتهای همان مثلث لعنتی شهید شد ولی مظاهر را باز در عملیات فتح المبین در رقابیه دیدم.سر حال و قبراق، امیدوارم مانده باشد و هیچ دست پلیدی آن پیکر نازنین را به تیر ندوخته باشد.
* برش دوم:
نیمه اردی بهشت 60 روستای " سید حمد" سوسنگرد:
منتظر ناهار پشت خاکریز رود خانه پرسه می زدیم . کنار رودخانه هم سیروس غریبی و ا...کرم محمدی مشغول تعمیر قایق ها بودند. یکی از بچه ها داد زد : "دکتر چمران اومد" دکتر دست دور گردن سیروس از راه باریکی که در خاکریز رودخانه بریده بودیم وارد شد. با همه روبوسی کرد و احوالپرسی . کاظم اخوان با چابکی مشغول عکس گرفتن بود و دو لبنانی و احتمالا حسین نصیری که به خاطر قد و قامت رشیدش ما خیال می کردیم لبنانی! است ، همراه او بودند.
"عباس کهزادی" فرمانده ما - که چند شب بعد شهید شد- به پیشواز دکتر آمد و با هم به اتاق بزرگی که دیوارهای گلین قطور داشت رفتند.نیم ساعت بعد عباس به من گفت: دکتر طرح عملیات مهمی را می خواهد به ما بدهد. با چند تا از بچه ها که توانایی بالایی داشته باشند، بیایید.
حدود ساعت یک ونیم بعد از ظهر در اتاقی که بی شباهت به سونا نبود، جمع شدیم.دکتر سریع آغاز سخن کرد و گفت: سوسنگرد در تهدید مداوم است و ما باید این هشتی نیروهای عراقی را بشکنیم. یا باید از سمت سوسنگرد و ده ماویه و دهلاویه پیشروی کنیم و یا باید از تپه های ا..اکبر و شحیطیه آن ها را عقب برانیم.از سمت سوسنگرد دشمن کاملا هوشیار است و منتظر حمله ماست اما از سمت تپه ها چون خیال می کند ما نمی توانیم از مرداب ها بگذریم و تا حالا هم ما آن جا تحرکی نداشته ایم، کاملا غافل است.
دکتر ادامه داد: عراقی ها در تپه ا...اکبر بیش از سی تانک و نفر بر مستقر کرده اند که اگر آتش تهیه سنگین هم بریزیم ممکن است با توجه به اشراف آنها بر دشت و مرداب ها مانع پیشروی ما بشوند.ماموریت شما حمله به تانک ها و نفربرها پیش ازریخته شدن آتش تهیه است.نارنجک های مخصوصی هم از خارج آورده ایم که پیش از عملیات تا پای تپه باید آن ها را ببرید.البته دکتر در توصیف نارنجک ها و قدرت تخریبشان چیزهایی گفت که چندان همان زمان هم در فهم ما نگنجید.
دکتر صراحتا گفت:هیچکدام از شما باز نخواهید گشت.اگر موفق به انهدام تانک ها بشوید و از دست عراقی ها زنده بمانید ، زیر آتش تهیه خودمان از بین می روید و اگر از آتش تهیه هم جان به در بردید نیروهای پیاده ما شما را با عراقی ها از پا در می آورند.
شاید هیچ کس به جز آنانی که چنین روحیاتی را تجربه کرده باشند باور نکنند که ما با چه شوقی برخاستیم و پس از خداحافظی با دکتر خودمان را سازمان جدید دادیم و از همان شب، شناسایی پشت دشمن را آغاز کردیم.
هر شب دو نفر ابتدا از مرداب می گذشت و بعد از خط عراقی ها. نقشه آرایش تانک های عراقی ها را تهیه کردیم و تقسیم تانک و نفربر برای افراد هم انجام شد.
سحرگاهی در اواخر اردی بهشت ماه ، من و سیروس در حاشیه مرداب در انتظار محمد رضا زارع که دو صندوق نارنجک را نزدیکی تپه برده بود و ا...کرم محمدی و تاجیک که پشت عراقی ها رفته بودند، نشسته بودیم که تیر اندازی عراقی ها به سمت ما، خبرهای بدی با خود آورد.
هوا روشن شد و تاجیک و محمدی نیامدند .سال ها بعد که محمدی از اسارت برگشت ، گفت: عراقی ها متوجه ما که شدند چند ساعت تلاش کردند تا هر دوی ما را زنده دستگیر کنند و وقتی به ما رسیدند تاجیک با تنها نارنجک خود به شهادت رسید و من که هیچ سلاحی همراه نداشتم اسیر شدم.در شب های شناسایی ما فقط اجازه داشتیم یک نارنجک برداریم و آن هم بنا بود پیش از آنکه اسیر شویم مصرف خودمان کنیم تا دشمن به ما و اطلاعاتمان دست نیابد.
تهور دکتر چمران بی اندازه بود.سر انجام پس از آنکه یارانمان باز نگشتند،از آن طرح منصرف شد و با آتش باری سنگین ، نیروهای پیاده جنگ های نامنظم را فاتح تپه های ا...اکبر و شحیطیه کرد. هم سوسنگرد را از شبه محاصره خارج کرد و هم بخشی از خاک ایران عزیز را آزاد نمود.
یاد چمران و همه فرماندهان "ستاد هماهنگی جنگ های نامنظم" ماندگار باد.
محمد دادفر